شهید علی اکبر قربان شیرودی

سردار شهید محمد منصورکیائی

شهید علی اکبر قربان شیرودی


شیروی 20 شهریور1359 پس از سه سال مبارزه به خواهش چند روحانی و پاسدار انقلاب یک ماه مرخصی گرفت و به تنکابن رفت اما بیش از ده روز در آنجا نماند. در شهر منافقین ضدانقلاب در تعقیبش بودند ولی بدون محافظ و فقط با یک قبضه کلت کمری که از حجت الاسلام حاج احمد خمینی هدیه گرفته بود، تردد می کرد. اغلب اوقات با لباس کار به میان روستاییان می رفت و در کشتزارها به سالخوردگان کمک می کرد؛ در مساجد به عبادت می پرداخت و با افراد در نهادهای انقلابی به گفتگو می نشست، شب های جمعه به زیارت سید جلال الدین اشرف مشرف می شد.
نیمه شب 31 شهریر 1359 وقتی خبر حمله عراق به ایران را شنید با سرعت هر چه تمام تر لباس عوض کرد و خود را به مجتمع هوانیروز در پنج کیلومتری کرمانشاه رساند. مطلع شد فرودگاه اهواز و پایگاه هوایی و دریایی بوشهر و پادگان خسروآباد مورد حمله قرار گرفته و چندین لشکر مجهز عراق در مرز ایران مستقر شده اند. همچنین در مجتمع هوانیروز متوجه تخریب خانه خود شد اما حاضر نشد به آنجا سرکشی کند. هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده است پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبان مکتبی که تنها داوطلبان مقاومت بین خلبانان بودند، گفت: «ما می مانیم و با همین دو هلی کوپتر که در اختیار داریم مهمات دشمن را می کوبیم و مسئولیت تمرد را می پذیریم.» درطول دوازده ساعت پرواز بی نهایت خطرناک، خود به عنوان تنها موشک انداز، پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش می برد. او در این نبردها نتایج افتخار آفرینی به دست آورد که ابتدا در سطح کشور و سپس در تمام خبرگزاریهای مهم جهان انعکاس یافت. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد اما خلبان شیرودی درجة تشویقی را نپذیرفت. تنها خواسته اش این که کارشکنیهای بنی صدر و بی تفاوتی بعضی از فرماندهان را به عرض امام برساند. هر وقت فرصتی دست می داد به کمک سرگرد کشوری، سروان سهیلیان و خلبانان دیگر به شور می نشست تا راه کارهای درست را برای مقابله با دشمن بیابند. در همین گیرودار فرزند یک ماه او مریض شد و همسرش موضوع را به او خبر داد اما در جواب گفت: «وقتی روزانه تعدادی از بهترین سربازان اسلام را از دست می دهیم، مرگ یک فرزند در برابر این واقعه هیچ ارزشی ندارد.» و به خانه باز نگشت. شیرودی در روزهای دوم و سوم مهر 1359 با همرزمی سایر خلبانان در سرپل ذهاب تانکهای بسیاری را به همراه نیروی دشمن منهدم کرد، اما چون نیروهای کمکی به دلیل خیانت بنی صدر به موقع اعزام نشدند، ارتش عراق فرصت یافت تا دوباره تانکهای به جا مانده را به تصرف در آورد.
شیرودی عشق عجیبی به شهادت داشت و هگنامی که قرار شد در روز چهارم شهریور 1359 به دستور فرماندهان هوانیروز به اهواز اعزام شود، قبول نکرد. در همین ایام توسط فرماندهان چند درجه تشویقی گرفت. او که ستوانیار سوم خلبان بود در نتیجه قابلیتهای فراوان و توان فرماندهی به درجه سروانی ارتقاء یافت تا بتواند مراتب ترقی و فرماندهی را طی کند. اما او طی نامه ای به فرمانده پایگاه هوانیروز کرمانشاه در تاریخ 9 مهر 1359 چنین نوشت:
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیاء اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودم منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجة تشویقی که به اینجانب داده اند پس گرفته ومرا به درجة ستوانیار سومی که قبلاً بوده ام، برگردانید. در صورت امکان امر به به رسیدی این درخواست بفرمایید.
از 4 تا 16 مهر 1359 در تمام عملیاتهای هوانیروز در جنوب شروع کننده بودو تلفات سنگینی به نیروها و تجهیزات وارد آورد. در نیمه شب نهم دی 1359 به تنهایی به شناسایی مواضع متجاوزین عراقی در نقاط استراتژیک قراویز، بازی دراز، گهواره کوره رش رفت. قوای عراق در این مناطق مستقر بودن و او بخشی از راهلی کوپتر و بخشی دیگر را میان برف و بوران پیاده طی کرد. در حالی که دو فروند هلی کوپتر از او پشتیبانی می کردند در فاصله یک متری ازقله 1150 به حالت ثابت ایستاده و عملیات را رهبری کرد. دو هلی کوپتر دیگر به نزدیک قله 1100 رسیدند و بعثی ها را به راکت و گلوله بستند. زمانی که خطر مرگ برای پیاده نظام به کمترین میزان رسید با بی سیم اعلام کرد سپاهیان و بسیجیان و ارتشیان می توانند به پیش بروند. در این عملیات حدود ششصد نفر ازنیروهای دشمن به اسارت در آمدند. او که می خواست تلفات بیشتری بر دشمن وارد کند سوخت هلی کوپتر نزدیک به اتمام بود در لحظاتی که می خواست تصمیم نهایی را برای تعیین محل اولین فرود اجباری بگیرد راکتی به سویش آمد. کمک خلبان به گمان اینکه شیرودی حواسش جای دیگر است موضوع را به او گفت، اما او خندید و گفت: «محال است حادثه ای رخ دهد زیرا هنوز زمان شهادتم فرا نرسیده است.» راکت در چند کیلومتری هلی کوپتر خود به خود منفجر شد. در 13 دی 1359 وقتی خیانتهای آشکار بنی صدر را دید به افشاگری پرداخت و از شنوندگان صحبتش خواست که با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند. در اوقات استراحت به عیادت مجروحین جنگ می رفت و خون می داد. در همین ایام او را به خاطر بازپس گیری ارتفاعات بازی دراز بازداشت تنبیهی کردند. طوری که روحانیون متعهد و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرمانشاه با ناراحتی مراتب را در اسرع وقت به اطلاع اعضای شورای عالی دفاع از جمله رهبر معظم انقلاب و آیت اللّه هاشمی رفسنجانی رساندند و حکم بازداشت وی در 6 دی 1359 منتفی شد. شیرودی پس از رفع بازداشت تنبیهی به صحنه جنگ بازگشت. در21 فروردین 1360 با مجلة پیام انقلاب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مصاحبه کرد. او علت زنده ماندنش را بعد از چند هزار مأموریت هوایی انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از سیصد و شصت خطر مرگ مربوط به مشیت و عنایت الهی دانست. در محاصبه ای به خبرنگاران خارجی گفت: «برای درک بیشتر امدادهای غیبی به جبهه های نبرد حق علیه باطل بروید تا چهره های نورانی رزمندگان اسلام را از نزدیک ببینید و با آنان به گفتگو بنشینید.»
آخرین عرصه ی عشق بازی او عملیات بازی دراز بود. او که در آغاز جنگ درجه ستوانیاری داشت به خاطر شجاعت و رشادتهایی که در طول جنگ از خود نشان داده بود ظرف هفت ماه به درجه ستوان سومی، ستوان دومی و ستوان اولی و بالاخره به درجه سروانی ارتقا یافت.
پیوسته بر پشتیبانی مردمی تاکید داشت و می گفت: «با پشتیبانی مردم و روحیه ای که به ما دادند و ایمانی که داشتیم جنگیدیم و توانستیم پیروز شویم.»

با همین روحیه راهی آخرین پرواز جنگی شد. کسی که چهل بار هلیکوپترش تیر خورده بود همچنان مصمم به نبرد با دشمن بود. در آخرین روزها به یکی از روحانیون متعهد کرمانشاه گفته بود: «بیا از روی خاطر جمعی با تو خداحافظی کنم ، می دانم که باید شهید شوم.»
روزی قبل از شهادت گفت: شهید کشوری را در خواب دیدم که به من گفت شیرودی یک جایگاه خیلی خوبی برایت گرفته ام باید بیایی و در این عمارت بنشینی.
همچنین در مصاحبه ای در جواب سوالهای خبرنگاران گفته بود: «پیشرفت در جبهه غرب مدیون هماهنگی سپاه وارتش است و ما هم در عمل پشتیبانی آتش و رساندن آذوقه و مهمات به برادران نظامی و سپاه کمک می کنیم.» خبرنگار راجع به محدودیتهای پرواز در رژیم گذشته سوال کرد و وی گفت:
در رژیم گذشته پروازی نداشتیم و پروازهایی هم که بعضی افراد انجام می دادند، همه طبق استاندارد پروازی آمریکا بود که هیچ وقت موفق نبود. باید بگویم وسیله مهم نیست، مهم کسی است که می خواهد از آن وسیله استفاده کند. هوانیروز که این عملیات را از خود نشان داده فقط وسیله نبوده، این فرد مومن بوده که پشت هلیکوپتر نشسته و این همه از خود رشادت نشان داده است. امیدوارم با هماهنگی بیشتر همگام با نیروهای دیگر از همین جبهة غرب دروازة بغداد را باز کنیم و صدام را به سقوط بکشانیم.
به یکی ازدوستانش سفارش کرد: «دعا کن تا شهید شوم چرا که از جریانات سیاسی دلم خیلی گرفته است.»
آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در بازی دراز صورت گرفت. گزارش داده شده بود که یک لشکر زرهی عراق قصد دارد برای باز پس گیری ارتفاعات بازی دراز از اطراف شهرک قره بولا به سوی سر پل ذهاب حمله کند. این لشکر حدود دویست و پنجاه تانک در اختیار داشت و از پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی برخوردار بود. قرار شد هوانیروز فرماندهی عملیات در این منطقه را به عهده گرفته و به کمک بقیه خلبانان این حمله را خنثی کند. در همین زمان شیروی به پاس خدمات منحصر به فردش به درجه سروانی مفتخر شده بود. اما او به کسانی که برای عرض تبریک آمده بودند، گفت: «تبریک را به زمان دیگری موکول کنید، زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به اللّه شهید شوم. من شرف درجة حیات را در قربان کردن خویش می یابم.» سپس از آنجا به مرکز مخابرات رفت و با منزل برادرش اصغر شیرودی در تهران تماس گرفت ولی به وی گفته شد بنا به صحبت شب پیش برای آوردن همسر و بچه هایش عادله و ابوذر ـ تهران را به قصد کرمانشاه ترک کرده است. برادرش به یاد می آورد وقتی که از علی اکبر پرسیده بود می توانی پیش بینی کنی کی به شهادت می رسی؟ او پاسخ داده بود : «وقتی با تلفن از تو بخواهم فوراً به کرمانشاه بیایی و بچه ها را برای تفریح به تهران ببری.»
در ساعت 30/5 بامداد روز 8 اردیبهشت در خط پرواز هلی کوپترهای پادگان سر پل ذهاب حضور یافت. بعد از سخنرانی برای خلبانان به اتفاق کمک خلبان یاراحمد آرش به پرواز در آمد و به منطقه عملیاتی رفت.
نحوه ی شهادت ایشان توسط همرزمش، یار احمد آرش اینگونه بیان شده است:
در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم ناگهان گلوله یکی از تانکهای عراقی به هلی کوپتر ما اصابت کرد. زمین و آسمان دور سر ما چرخیدند. در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به تانکی که شلیک کرده بود نشانه رفت و آن منهدم کرد. من بی هوش شدم و چون به هوش آمدم، دیدم از هلی کوپتر بیرون افتادیم؛ بین تانکهای خودی و دشمن سقوط کرده بودیم. او را صدا زدم اکبر اکبر ! اما جوابی نداد. در همان لحظه اول شهید شده بود. گلوله از پشت کتف اصابت کرده و از جلوی سینه اش خارج شده بود. با تن زخمی به راه افتادم، لحظاتی بعد هلی کوپتری برای نجات ما آمد و مرا به بیمارستان پادگان آورد.
جنازه شهید شیرودی پس از تشییع پر شکوه در روستای شیرود تنکابن مازندران به خاک سپرده شد. از شهید شیرودی دو فرزند یک دختر به نام "عادله" و یک پسر به نام "ابوذر" به یادگار مانده است.


منابع زندگینامه: "فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران"نوشته ی یعقوب توکلی ،نشر شاهد،تهران-1386


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ دو شنبه 29 آذر 1390

] [ ] [ کیان ]

[ ]